شيطوني در مغازه اسباب بازي فروشي
ديروز رفتم براش چند تيكه لباس بخرم كه كار جالبي كرد. داخل مغازه پر بود از عروسك هاي كرير كه آويزان بود. من هم كه داشتم لباس ها رو نگاه مي كردم حواسم بود كه باران داره داد و فرياد ميكنه و آواز هم مي خونه داشتم لباس رو با مغازه دار چك مي كردم كه خانوم خانوما دست دراز كرد و يكي از عروسك ها رو كشيد با ذوق جيغ ميزد به زور از دستش در آوردم و كوچولوي من گريه كرد. ساكتش كردم و به ادامه خريد پرداختم كه دوباره اومد يك عروسك رو بكشه كه مانع كارش شدم و كلي هم به من قرقر كرد . بلا ديگه داره آتيش مي سوزنه .